یک گوشه دنج

ساخت وبلاگ

کاش بنویسم اینجا. کاش اینجا رو اینجوری رها نکنم. همیشه اینجا آروم میشدم. یک گوشه دنج...
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 5:34

سلام به خواننده های قدیمی و جدید اینجا.چقدر حرف داشتم که به خاطر کند بودن و باز نشدن بلاگفا نشد که ثبت کنم،حیف.کاش بتونم زود زود بنویسم، عاشق نوشتن تو این صفحه ام، چون با کسی زیاد راحت نیستم که حرفهای دلم رو بزنم.همین روزمرگی ها رو اینجا که مینویسم آروم میشم.بگذریم.اگه خدا بخواد جمعه با خانواده خودم میریم مشهد پیش امام رضا جانم.با اینکه از سفر قبلی مشهد یک سال هم نگذشته بازم خیلی دلتنگم، خیلی.دو سری قبلی رو با خانواده همسر رفته بودم مسافرت یک بار مشهد و یک بار قم، خدایی باهاشون خوش گذشت.امروز بخش زیادی از کارها رو کردم و وسایل سفر رو تو چمدون گذاشتم، کلی کار داشتم ولی بازم مونده.فردا پسرک و همسر هم باید برن آرایشگاه.همسر خونه نیست و شب کاره، منم بهتره برم بخوابم. یک گوشه دنج...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 14:10

مدت زیادیه که خرید حضوری انجام نمیدم، ۹۹ درصد آنلاین خرید میکنم چه لباس باشه و چه عطر و ........همسرم هم اینجوری راضی تره چون اولا هیچ وقت حوصله بازار گردی نداشت هم اینکه دیگه گشتن دنبال جای پارک و ترافیک و این چیزا هم نداره.یه چیزی که هست اینه که من عااااشق لباسم و جدیدا هر چی تو اینستا میبینم دلم میخواد بخرم...هی به خودم نهیب میزنم که بهار بسه دیگه...ولی آخه لازم دارم واقعانمیدونم چرا هی دوست دارم خرید کنم مخصوصا لباس یک گوشه دنج...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 14:10

داداشم با دوستاش رفته بود سینما و از فیلم " فسیل " خیلی تعریف می‌کرد که آره خییییلی خنده دار و باحاله شما هم حتما برید ببینید.

منم هی میدیدم تو کامنتها و اینا همه میگن خیلییی خوبه عالیه و ...

دیگه منم به همسر گفتم بریم؟ و رفتیم.

ولی ما خییلی نخندیدیم تو سینما نمیدونم چرا، به نظرمون معمولی بود.

دیشب همسر میگفت بهار بریم فیلم غریب رو ببینیم.

یک گوشه دنج...
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 14:10

دخترعمه ام زنگ زد واسه دوشنبه شام دعوتمون کرد.تازه مکالمه مون تموم شده بود که خواهرشوهر دومی تماس گرفت که سلام چطوری چه خبر؟ خونه ای؟ ما شب میخوایم بیایم اونجا گفتم تشریف بیارید .تماس که قطع شد اولش گفتم هووووف کی حوصله داره؟!بعدش ولی پا شدم نهار بچه ها رو دادم و سریع شروع کردم به مرتب کردن خونه.واسه شام هم ماکارونی پختیم با کمک هم و سالاد و خلاصه خوش گذشت.الان دارم دخترک رو میخوابونم به این امید که پاشم برم از نماوا فیلم ببینم تو تنهایی خودم.همسر و پسرک هم که خوابن. نوشته شده در شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۱ساعت 23:0 توسط بهــــــــار| یک گوشه دنج...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 19:19

مهمونی اون شب خونه دخترعمه ام خیلی خوب بود و خوش گذشت.( یعنی از اون شب هی میخوام بنویسم هی فرصت نمیکنم یک گوشه دنج...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 19:19

امروز صبح یه کار بانکی داشتم؛ بچه ها رو گذاشتم خونه مامانم و با همسر رفتیم بانک.کارمند خانمی بود که خیلیی انرژی مثبت داشت؛ اینقدر خوب راهنمایی میکرد، با حوصلهاز اونا نبود که دو کلام میخوان حرف بزنن زورشون میادوسطاش دیدم یه جوری نگام میکنه؛ یواش بهم گفت روسریت خیلی خوشگله از کجا خریدی؟جا خوردم! خندیدم و گفتم آنلاین گرفتم.گفت چقدر گرفتی؟ گفتم ۱۶۰.گفت خیلی خوب خریدی.آدرس دو تا پیج اینستاگرام که ازشون روسری میخرم رو توی یه برگه کوچولو که دستم بود نوشتم و گفتم این دو تا پیج خیلی خوبنخوشحال شد و گذاشت تو جیبشخیلی خوش برخورد و مهربون بود؛ دلم میخوام بازم برم ببینمش باهاش دوست شم؛ ان شاءالله سلامت باشه هر جا هست. نوشته شده در پنجشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ساعت 17:36 توسط بهــــــــار| یک گوشه دنج...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 19:19

_ قرار شد هفته ای یکبار دو سه ساعت وقت بگذرونیم؛ خودمون دو تایی؛ خیلی نیاز دارم به این تایم._از اینکه پیش بقیه نشون بدم قوی هستم خسته ام؛ خیلی، خیلی دنیای عجیبیه، به کام هیچکس نیست...._ خیلی خیلی دلم میخواد بدونم اگه هر کدوم از اطرافیانم جای من بودن و تو شرایط من؛ واکنششون چی بود و چه طوری رفتار میکردن، چون من واقعا از زندگی خسته شدم و خیلی حسهای منفی میاد سراغم، احساس میکنم کم آوردم و زورم به این زندگی نمیرسه دیگه، تحملم کم شده، عصبی میشم، خدایا فقط خودت حالمو میدونی.... نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ساعت 16:15 توسط بهــــــــار| یک گوشه دنج...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 21 دی 1401 ساعت: 12:48

هر کس از این دنیا چیزی بر میدارد... من دست برداشتم...... یک گوشه دنج...
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 21 دی 1401 ساعت: 12:48

یه بارون قشنگی داره میاااااد عاالی یک گوشه دنج...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 13 آذر 1401 ساعت: 19:19